هنوز سه ساعت از تمام شدن تئاتر نمیگذره که من دلتنگش شدم ، همانطور که دلتنگ فیلم "اژدها وارد می شود" شدم
تئاتر نمیگم بی نظیر بود ، چون نبود ، کم و کاستی داشت ولی با نقایصش دل می بُرد
موسیقی اش دل می لرزاند و اشک به چشم می آورد
در حین تماشا که نه ، غرق شدن در تئاتر ، به این فکر کردم که چرا میگن جعبه جادو ؟ تلویزیون و سینما در مقابل تئاتر ، هیچ هستن ، هیچ !!
جوری که من محو تئاتر شدم و چشم ازش برنداشتم ، موقع تماشای هیچ فیلمی تجربه نکرده بودم
در حین اجرا ، حتی برای مکالمه دو کلمه ای ، اونم در این حد که بگم عالی ان ، عالی ، صورتم رو نچرخوندم که لحظه ای رو از دست ندم.
و فقط کاش که از اشعار سعدی در تئاتر مختص شمس و مولانا استفاده نمیشد.
کاش حرکات نمایشی شبه پارکور و هیپ هاپ در نمایش نبود.
و کاش با یک ربع تاخیر برگزار نمیشد .
پ.ن:
چند دقیقه مونده به اجرا ، دو مرد و دو زن با سه بچه( هرسه زیر 7 سال که ظاهرا ممنوع بود ورودشون) ، اومدن صندلی های مجاور ما رو اشغال کردن و وحشت عجیبی بهم دست داد ، اصلا گریه ام گرفته بود ، نگاه کردم دیدم هیچ جای سالن ، بچه ای ننشسته جز پیش ما :d به شانس خوبمون درود بیکران فرستادیم و خداروشکر بچه ها در طول اجرا عالی بودن و هیچ پارازیتی ننداختن :D با تشکر از بچه ها و البته پدر ومادرشون:d