درخشش ابدی ذهن یک برف !!!

برف ... برف ...

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

حوصله ام سر رفته و کتابم هنوز نصفه مونده
خوابم میاد و خوابم نمیبره
خسته ام و بیخواب .. و این مختص امشب نیست !!
رفته رفته گرم میشه و بسته ، چشماهای خیره به صفحه
شایدم این ی جورشه
شایدم این تنها جورشه !!
نمیدونم
مهم هم نیست ، فقط حس خوبیه و من راضی ام

بازم عود کرده ، سندروم مزمن سر رفتگی مفرط حوصله

حالا هم خسته ام ، هم ناراحت ، هم عصبانی

این استادای دانشگاه دیگه شورش رو در اوردن ، من هم حوصله کلنجار رفتن باهاشون رو ندارم ، اینجوری میشه که کار به اینجا میکشه دیگه

کاش الان ، مثلا ده سال بعد بود ، یا حداقل 10 سال قبل

ی جای دیگه ای تو زمان

هروقت دیگه ای بجز الان ، بجز روزای مزخرف قبلی ، بجز روزای مزخرف بعدی که خواهند آمد

ی روز برفی !!


*بیشتر آدم های دنیا دیوانه بودند. آن بخشی هم که دیوانه نبودند، عصبی بودند.آن بخشی هم که دیوانه یا عصبی نبودند، احمق بودند. 

* زندگی به دور از اکثریت قریب به اتفاق آدم ها.. این چیزی است که من می خواهم . آدم ها کاملت نمیکنند.خالی ات میکنند.

رمان محبوب من ، جز از کل دوست داشتنی من ، با اون قهرمان مالیخولیایی اش ، با شروع تکان دهنده اش و ..

حالا شاید بیشتر از یکسال از خوندن اون کتاب گذشته و من هنوز دلم میخواد یکبار دیگه هم بخونمش


* نباید تمام گناهان خود را بخشید. نباید همیشه به خود آسان گرفت. گاهی بخشیدنِ خود، کاری نابخشودنی است.

* ونیز پر از توریست هایی ست که به کبوترهای ایتالیایی غذا می دهند ولی به کبوترهای شهر خودشان محل نمی گذارند.

*بابا به سختی نفس می کشید، انگار چیزی مجرای تنفسش را بسته بود- شاید قلبش

* حق با بودایی ها است. آدم های گناهکار به مرگ محکوم نمی شوند، به زندگی محکوم میشوند..

* رهایی در اینست که شبیه دیوانه ها باشی،اگر بدون فکر کردن از باور عامه مردم پیروی کنی،مرگی ناگهانی و هولناک در انتظارت است.

* تنها راه درست فکر کردن برای خودت اینه که امکانات جدید خلق کنی ، امکان هایی که وجود خارجی ندارند.

فکر میکنم پررنگترین واژه تو زندگیم " آرامش" باشه که به خیلی چیزا رو در بر میگیره ، آسایش ، سلامتی خودم و اطرافیان و ..
بخاطر همین هم هست که خیلی چیزا رو تو زندگی از دست میدم که آرامشم رو از دست ندم


برای دخترم
تو برای عزیزی ، چون شبیه عکس هایی با فیلتر سیاه سفیدی
تویی که برام یاد اور روزهای برفی هستی ، وقتی که از پنجره به بیرون نگاه میکردم و رد برف توی خیابون رو میدیدم
تو عزیزی ، حتی بدون شیطنت هات
تو عزیزی ، وقتی با چشمای کهرباییت خیره میشی بهم ..
صاعقه ای در چشمانت می درخشد و من رو در خلسه ای عمیق فرو می برد
تو به من نگاه کن تا من چشم ازت برگردانم و تو اسیرم شوی .. اینگونه در دامم می افتی



دلم آواز می خواهد ، کمی هم ناز می خواهد ،اگر چه کم شود احساس ، ولیکن باز می خواهد
تو در باغی و من در داغ
تو بیکاری و من بی تاب
تو هیچی و منم هیچم
دو هیچ اندر خم هیچم