درخشش ابدی ذهن یک برف !!!

برف ... برف ...

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوشنبه

دوشنبه

دوشنبه

 و شاید دیگه هیچوقت دوشنبه ها رو نخوام

شاید از این به بعد بشن دوشنبه های محبوب

شاید

شاید

 شاید

چی تو فرداس

میترسم فقط ..


من دیر رفتم و اون زود اومد ..
سعی کردم باور کنم هر آنچه میگه .. و حالمو بهتر کنم
حالا فقط مونده یک چیز ، اونم انتظار
نمیدونم از پسش برمیام یا نه
سختن این روزا ، ولی نه اونقدر سخت که از پسش بر نیومد
فقط احساس میکنم اشتهام برگشته ..
شاید بتونم شام بخورم ..
روزای خوبی در انتظارمه ، بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم
کاش یکی بیاد من رو ببره سفر ..







با یک بن سای .. بنی خوش اومدی لطفا با لوسی کنار بیا
چه جوری شروع شد ؟
چه جوری تموم میشه؟
برای دیدنش استرس دارم ، دلهره ، اضطراب و .. هرچی حسه بده
ولی میخوام برم
باید برم
باید شروع کنم به نوشتن
از همه این سالها
از همه خاطره ها
از همه دلخوری ها
 و ...
مسخره است
هم اولش
هم اخرش
حالا وسطهاش یکم غیر مسخره هم قاطیش بود

حالا انگار مصمم هستم .
انگار میخواییم خوش بگذرونیم
انگار که فقط یک روزه خوبه و هیچ چیز دیگه
فقط باید فلش رو آماده کنم
همین .
با ی نامه
این سختش می کنه
ولی شاید بشه .

یادمه چندماه پیش ، توی کارگاه "فبک" مجبورمون کردن یک داستانک بنویسیم .

داستان من در مورد " بادبادک " بود

در مورد بادبادکی که به نخی بنده ، و نمیدونه خوشحالتره اگر نخ پاره بشه یا نه؟؟!!

نمیدونست در پس پارگی نخ ، آزادیه یا سردرگمی ؟!

نمیدونست از کدومش بیشتر لذت خواهد برد ؟!

نمیدونست ولی ..

الان حال همون بادبادک رو دارم

همین

18/8/95

9:41