درخشش ابدی ذهن یک برف !!!

برف ... برف ...

از کجا شروع کنم .. نمیدونم 

دوباره حال بد برگشت .. دلشوره ها .. بیقراری ها و انتظار برای اینکه دوباره سر و کله اش پیدا شه

و شد !

اینبار شاید کمی پشیمان تر 

بعد از 4 سال 

حالا یادش افتاده که منی بودم و اویی بود

پیامک سال ها پیش رو مرور میکنه و میخواد خاطره ها رو زنده کنه 

ولی خاطره های وقتی رو که خودش 4 سال پیش همه رو فراموش کرده بود و به زندگیمون پشت پا زد 

همه ی اون خاطرات رو نفی کرد تا به عشق جدیدش برسه

حالا انتظار داره من با همون خاطرات تحت تاثیر قرار بگیرم و ..

حتی هنوزم نمیدونم دنبال چیه، چی میخواد از جون من بعد از 4 سال!

و واکنش من طبق معمول در برابر حملات ناجوانمردانه اش چی بود؟؟

دوباره رفتم خاطره های بد رو مرور کردم ، تمام چت هاش با بقیه رو خوندم 

گفتم شاید حالا بعد از گذشت 4 سال از یک زاویه دیگه ببینم ، شاید فرق کنه نظرم ، شاید اونقدرام بد نبوده و فقط من خیلی جا خورده بودم!

ولی دیدم که نه ، عاشق شده بوده و اعترافاتشم کرده بود 

عاشق شده بود بعد از من ! 

و حالا حتما باز عاشق شده بعد از او!

یا نمیدونم اون ولش کرده ، دوباره یاد عشق اولش که من باشم افتاده!

چقدر سخته که هیچ جوابی بهش نمیدم ، امشب از صمیم قلبم دلم خواست که براش بفرستم تمام چت هاشو!

همه اون دوست دارم هایی که بهش گفته بوده ، و ...

برام خیلی سخته ، حتی هنوزم سخته 

دلم میخواد جوابشو بدم ، میخوام که یادش بیاد

خدایا مثل همیشه وقتی حالم بده ، یاد تو می افتم 

خدایا تو حالم رو خوب کن 

حول حالنا الی احسن حال

تو بهم بگو چه کاری درسته ، تو توی مسیر درست قرارم بده 

دلم برات تنگ شده خدای بزرگ 

ازت ممنونم بخاطر اینکه بزرگیت رو نشونم دادی 

ازت ممنونم خدای خوبم که گذاشتی این روزهای پشیمونیش رو هم ببینم 

خدای بزرگ ، بذار باز هم ببینم که پشیمونه و حسرت تک تک لحظه های زندگیمونو میخوره 

بیشتر از الان

خدایا کاش بگذرم از این روزها 

 

 

پ.ن : شب است و ناله های طوفانییی... من و ستاره نافروزان 

چقدر دوست دارم این آهنگ رو ، چقدر لذت میبرم از شنیدنش 

" شب " آرمان گرشاسبی ( چارتار)

امروز که از چند روز میگذره که از سرکار اومدم بیرون، به خودم گفتم بشینم بنویسم، ببینم از دنیا چی میخوام

به کدومش میتونم برسم و به کدوم نمیتونم

بعد شروع کنم توی مسیر رسیدن به آرزوم حرکت کنم

که هی اینجوری نرم توی ی مسیر و بعدش ببینم چیزی نیست که میخوام

حالا اگه بتونم بفهمم چی میخوام خودش خیلیههههه یعنی خیلی 

اول از همه ی خونه که اندازه اش خیلی اهمیتی نداره

ولی ی جای خوش آب و هوا باشه

آروم و به دور از همسایه های فضول

دور از خانواده

البته رفاه داشته باشه، یعنی آب و برق و گاز داشته باشه، وسیله گرمایش و سرمایش داشته باشه

مال خودم باشه

امکان نگه داری حیوان خونگی رو داشته باشه

 

دوم

حیوان خانگی میخوام

سگ یا گربه ، یا هر دو

 

اگر این دو تا رو داشته باشم، آزادی دارم و فکر کنم حس آرامش هم داشته باشم

حالا باید فکر کنم ببینم با این درآمدی که دارم، میتونم به این اهداف برسم یا نه

به اینکه اونجایی که میخام خوش آب و هوا باشه و دنج و راحت کجا میتونه باشه

 

حالا اگر من ، بخوام از همه چی دل بکنم و برم ی جای آروم دیگه نیازی به ارتباطات کاریم ندارم

پس میتونم خطمو عوض کنم

اگر خطمو عوض کنم، دیگه هم همسرسابق دسترسی بهم نداره که بخواد با پیامی اختلالی تو حالم ایجاد کنه

 

پس قرار شد از اینجا شروع کنم

برم ببینم کجا میتونم برم زندگی کنم که هم امن باشه، هم راحت 

دیگه دنبال بهونه هم نمیگردم، به خانواده میگم که باید برم

شاید حالم بهتر شه، شایدم نه

ولی باید امتحان کنم

خطم رو هم عوض میکنم

از این خونه میرم

هرچی وسیله هم دارم ، میفروشم ، عوض میکنم، هرچی

ولی میرم جایی که آرزوشو داشتم همیشه

بدون نگرانی از آینده ای که شاید هرگز بهش نرسم

این رویای منه

تا کی قراره نگران پیری باشم

بالاخره ی چیزی میشه دیگه

من میتونم درآمد داشته باشم

هروقت که بخوام

نه زیاد، ولی در حد برطرف کردن احتیاجاتم هست

فقط باید خودمو زندگیمو به دست بگیرم

این همون چیزیه که میخوام و لازمش دارم

همه چیزی که میخوام همینه

تا کی به خودم مهلت میدم؟ تا عید خوبه؟ شش ماه 

 

خسته ام از اینهمه چیزایی که خوب نیستن

آدمی که خوب نیست

رابطه ای که خوب نیست

حالی که خوب نیست

کاری که خوب نیست

و ... 

نمیدونم همیشه دنیا اینجوری بوده برام و من حس نمیکردم یا واقعا ی چیز خوب دیگه نیست تو دنیام

خسته شدم از تلاش برای درست کردن ! چیزهای که خوب نیستن 

دلم ی عالمه حال خوب میخواد

با ی عالمه چیزای که خوب هستن

تا کی باید دل خوش کنم که همیشه بعد از اتفاقای بد ، اتفاقای خوب می افته 

آخرین اتفاق خوب زندگیم کِی افتاده؟ 

تاکِی قراره این روند اتفاقای بد و مزخرف ادامه داشته باشه؟!

ی عالمه حال خوب 

ی عالمه اتفاق خوب که پشت سر هم بیفتن و تلافی این چندسال اخیر رو در بیارن

الان فقط همین




نمیدونم دوباره از فرط تنهایی یا هر چیز دیگه ، یاد اینجا افتادم 

حتی نام کاربری و رمز عبورم رو هم یادم نبود

حتی اسم وبلاگمم نمیدونستم 

و اینجوریه که فراموش میشن خیلی چیزا

خیلی وقته گذشته از 24 آبان 95 

یکسال و نه ماه 

و تموم شده است دیگه 

زخمی نیستم ولی زخم خورده ام 

جای زخم هست 

زندگی این روزهام بهتره؟!

نمیدونم

تقریبا هیچوقت از زندگیم راضی نبودم

و احتمالا هیچوقت هم نخواهم بود

ولی از قبل بهتره ؟!

نمیدونم 

حالم بهتره؟

نه 

حالم خوب نیست 

بازم حالم خوب خواهد شد؟

اصلا هیچوقت حالم خوب بوده؟

نمیدونم ، ولی ی خاطره های محوی هست از روزایی که میخندیدم 

وقتی میخندیدم از ته دل میخندیدم؟

آره ، حداقل عمقش بیشتر از حالا بود

آخرین باری که خوشحال بودم کی بود؟

اصلا یادم نمیاد اصلاااا

آخرین باری که ...

نمیدونم

نمیدونم

 نمیدونم

کاش حالم خوب باشه 

کاش حداقل چند روز بشه که دغدغه ای نداشته باشم

بخندم 

رها باشم از همه چیز و همه کس 

خسته ام 

خیلی خسته ام

دیگه هیچ حسی برای ادامه نیست 

خیلی وقته که نیست


پ.ن : 

دلم میخواست وقتی اینجا رو باز میکنم حداقل چندتا پیام داشته باشم ، ولی هیچی نبود

 پ.ن : 

دلم میخواد ی دوستی داشته باشم ، یکی که حالش از خودم بهتر باشه ، حالمو خوب کنه

همه ی دوستام از خودم افسرده ترن انگار ، همه آدمای اطرافم بدبختر از من ! 

ی وقتایی فکر میکنم همه ی دنیا اینجوریه ؟!

پ.ن:

پس کی تموم میشه این بازیه مسخره ی زندگی؟


پ.ن: هربار گیر ی آدم مزخرف تر از قبلی می افتم ، آدمای خوب کجان؟


یکی از موقعیت هایی که بهش فکر میکنم اینکه 

یه گلوله شلیک کنم به مغزم

مغزم از جمجمه ام بریزه بیرون

اونوقت از این همه فکر راحت میشم

سبک میشم 

 آرامش عجیبی حس میکنم 

:)

 در ادامه: 

بازم عکس های قدیم رو دیدم

از اینکه کنارش ایستادم حالم بد میشه

از نگاه کردن به چهره اش بیزارم

چقدر احساسات آدم میتونه تغییرکنه


در ادامه 2:

این روزا نمیدونم دارم چیکار میکنم

هر چیزی رو دارم تجربه میکنم

امیدوارم راهمو پیدا کنم

بهترین راه رو


در ادامه3:

لوسی اومد و دوباره رفت

به اصرار مامان

حالا نزدیک به یک هفته اس که رفته و من دوباره ناراحتم

چقدر حضورش برام خوبه 

گربه دوای افسردگیه اگه مامان ها بذارن!

بازم لوسی 

8 ماه بعد از واگذاریش دیدم که توی دیوار آگهی برای فروشش زدن 

چه حال بدی داشتم ، چقدر نگرانش بودم

رفتم و آوردمش خونه .. مادر شده بود ، با دوتا بچه که دخترش کپی خودش بود 

به شدت نحیف و ضعیف شده بود 

انگار که شناخت منو از همون اول 

آوردمش خونه .. همه جای خونه رو بو کشید 

و کامل یادش اومد 

همه چیز رو 

همه جاهایی که دوست داشت رو 

بالای کمد 

همه بازی ها رو یادش بود 

دست بازی محبوبمون رو 

چقدر دل تنگش بودم 

چقدر حس خوبیه داشتنش 

چقدر خوبه که میبینی بعد از اینهمه وقت آدمو یادشه

چقدر سخته وقتی صبح ساعت 4 بیدار میشه و دلش میخواد بازی کنه :))

از اول مرداد برگشته خونه 

کاش میتونستم برای همیشه نگهش دارم 


حالت بده ؟ 

امیدوارم این حال بدت تمومی نداشته باشه

امیدوارم عذاب وجدان تا آخر عمر دست از سرت برنداره .. توی تمام لحظات ، یادت بیفته با عزیزترین فرد زندگیت (بقول خودت)چیکار کردی؟!

امیدوارم ی پشیمونی بی انتها رو هر لحظه و هرلحظه تجربه کنی 

مثل من !!

مثل هر روز من 

هر لحظه ی من 

حال بدم تمومی نداره 

عذاب وجدانی ندارم ، ولی پشیمونی؟؟

بی حد و اندازه پشیمونم برای انتخاب آدمی مثل تو 

چون میدونستم تو نمیتونی منو خوشبخت کنی 

میدونستم تو ضعیفی و کم میاری 

میدونستم و بازم باورت کردم 

میدونستم و بهت اجازه دادم وارد زندگیم بشی 

میدونستم و هرکاری میتونستم و نمیتونستم برات کردم 

و تو جوابمو چه جوری دادی؟

تو حتی نمیتونی میزان آسیبی که بهم زدی رو تصور کنی !!!!!

تو نمیتونی بفهمی که چطور هم گذشته منو خراب کردی ، هم آینده ام رو !

تو فقط چندسال زندگیمو ازم نگرفتی ، تمام سال های پیش روی زندگیمو هم گرفتی !

مگه من دیگه میتونم به کسی اعتماد کنم؟

مگه من دیگه میتونم دوست داشتن کسیو باور کنم؟

مگه میتونم کسیو دوست داشته باشم؟

مگه من همون آدم پاک قبلی میشم؟

مگه حافظه ی من پاک میشه؟

مگه یادم میره باهام چیکار کردی تو اوج اعتمادم؟

مگه میتونی برگردونی بهم چیزایی رو که ازم گرفتی؟

مگه میتونی بهم بگی همونی که بودی بمون ؟

این چیزی که من الان هستم،‌این آدمی که هیچی براش مهم نیست رو تو ساختی 

با خیانت هات !

با وقاحتت !

حالت بده؟

کاش هیچوقت خوب نشی، چون استحقاقشو نداری!

توی حال خوب بودن رو بلد نبودی... پس از حال بدت لذت ببر !

تو پیش من بودی و دلت با دیگران بود 

حالا با دیگرانی و دلت با منه؟هه

این عادت تواه

ولی من مثل اون دیگران نیستم که تو رو اینجوری بپذیرم

تو تمام و کمالت هم برای من کم بود،‌چه برسه به اینجوریت!

خوش باش با حال بدت که لیاقت بیش از این رو نداشتی.. ثابت کردی

یاد لحظاتی می افتم که من بهت اعتماد داشتم و تو در حال سواستفاده بودی 

حالم از خودم،‌از حماقتم بهم میخوره

رنج بکش چون رنجی رو به من و خانواده ام تحمیل کردی که حقمون نبود

این رنج هام با هیچ پولی جبران نمیشه.. حتی یک لحظه ی حال بدم با سهمی که تو از زندگی بهم دادی که نصف مهریه ام هم نبود، جبران نمیشه . خودت رو گول نزن .

خودت رو نبخش .. چون کارهات قابل بخشش نبودن 

چون نخواستی که ببخشمت

چون حتی نفهمیدی چه ضربه ای بهم زدی 

با چه شدتی ،‌با چه عمقی 

خودت رو نبخش ، چون نبخشیدمت

چون نمیبخشمت

خائن رو نباید بخشید

امروز خوندم که تلاش برای تغییر یک احمق،‌فقط اثبات حماقت خودتونه

و من سالها داشتم حماقتم رو اثبات میکردم 

و تو بهم اثبات کردی که چه احمق بودم 

چه جوری روت میشه که بهم بگی حالت بده؟!





نمیدونم چی شد که یادش افتادم.. یاد اون روزا

دو سه ماه از نامزدیمون گذشته بود و باهاش رفته بودم کیش .. خونشون.. توی سوئیت پایین بودیم.. ماه رمضون

مرد من بود اونموقع.. سرکار میرفت بندرگاه..لباساش رو با دست براش میشستم و لذت میبردم از اینکار!!!!

بعد برگشت برای خواهرم تعریف کردم که چقدر عاشقشم.. حتی در این حد که از شستن لباساش لذت ببرم

و همین مرد من.. تبدیل شد به مرد دیگری.. یا مرد دیگران

فکر نکنم این چیزا رو یادش بیاد

فکرنکنم کسی براش اینکارا رو بکنه

فکر نکنم خودمم دیگه برای کسی اینکار رو بکنم

یا حداقل دیگه لذت نخواهم برد

دیگه از عاشق شدن لذت نخواهم برد و این خیانتیست که در حق من کرده

با یاد حال اون روزهام فقط لبخند به لبم میاد

کم سن بودم و. عاشق و حتی فکر این روزها رو هم نمیکردم

فرداها چه اتفاقاتی خواهد افتاد که این روزها حتی فکرش رو هم نمیکنم..نمیدونم

دلم میخواد فکر کنم اتفاقات بد زندگیم تموم شدن و بقیه زندگیم قراره اتفاقات خوب بیفته

شب قدره

از خدا بجز همه آرزوهای عام.. برای خودم اتفاقات خوب و سرشار از شادی میخوام.. از خدا براش ندامت بی پایان میخوام

خدایا .. کاری کن دل قرار بگیرد

خدایا خسته ایم .. دلگشاتر از تو کیست؟!

خدایا گفتی دل شکسته باید آورد .. دل از این شکسته تر میخواهی؟!



حالا بعد از گذشت حدود 7 ماه

ی روزایی خوبم ، اصلا تو کل روز و شب شاید فقط چند لحظه یادش بیفتم

ی روزایی نه ، با یادش بیدار میشم و با یادش می خوابم ، نه با یادش 

با خاطراتم

خوب یا بد

میگذره بهرحال ..

کار هم تمومه فعلا

بقیه هم هستن .. ولی بی فایده ان .. همشون 

کتاب خوندم بعد از مدتها 

چیزهای تیز .. جنایی ، تقریبا خوب 

من پیش از تو رو هم خوندم ، از سر بیکاری .. رمان معمولی عاشقانه ، هیچ چیز خاصی نداشت که جلبت کنه و چیز آزاردهنده ای هم نداشت که از خوندن منصرفت کنه ، ی معمولیِ تمام عیار 

فیلم دیدم ، خشکسالی و دروغ .. جامعه امروز ما

هفت ماهگی .. بازم جامعه

نیمه شب اتفاق افتاد شاید ساده بود ولی خوش ساخت تر


تو فکرشم که درس بخونم ، بواسطه درس استقلالم رو پیدا کنم 

شایدم ی راه فرار ، ی جای دور از همه 

میدونم پشیمون میشم از دوری ، ولی الان دلم میخواد که کسی نباشه 

باید بدونم چی بخونم .

ماشین 1




سرم ی جور عجیبی شده ..

وقتی چشمام بازه .. ی عالمه نویز میشنوم انگار ..

وقتی چشام بسته است .. انگار ی موج شکن تو سرمه و موج ها میان میکوبن بهش

دلم میخواد بخوابم .. بخوابم .. بخوابم