درخشش ابدی ذهن یک برف !!!

برف ... برف ...

حالا بعد از گذشت حدود 7 ماه

ی روزایی خوبم ، اصلا تو کل روز و شب شاید فقط چند لحظه یادش بیفتم

ی روزایی نه ، با یادش بیدار میشم و با یادش می خوابم ، نه با یادش 

با خاطراتم

خوب یا بد

میگذره بهرحال ..

کار هم تمومه فعلا

بقیه هم هستن .. ولی بی فایده ان .. همشون 

کتاب خوندم بعد از مدتها 

چیزهای تیز .. جنایی ، تقریبا خوب 

من پیش از تو رو هم خوندم ، از سر بیکاری .. رمان معمولی عاشقانه ، هیچ چیز خاصی نداشت که جلبت کنه و چیز آزاردهنده ای هم نداشت که از خوندن منصرفت کنه ، ی معمولیِ تمام عیار 

فیلم دیدم ، خشکسالی و دروغ .. جامعه امروز ما

هفت ماهگی .. بازم جامعه

نیمه شب اتفاق افتاد شاید ساده بود ولی خوش ساخت تر


تو فکرشم که درس بخونم ، بواسطه درس استقلالم رو پیدا کنم 

شایدم ی راه فرار ، ی جای دور از همه 

میدونم پشیمون میشم از دوری ، ولی الان دلم میخواد که کسی نباشه 

باید بدونم چی بخونم .

ماشین 1




نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی