بازم لوسی
8 ماه بعد از واگذاریش دیدم که توی دیوار آگهی برای فروشش زدن
چه حال بدی داشتم ، چقدر نگرانش بودم
رفتم و آوردمش خونه .. مادر شده بود ، با دوتا بچه که دخترش کپی خودش بود
به شدت نحیف و ضعیف شده بود
انگار که شناخت منو از همون اول
آوردمش خونه .. همه جای خونه رو بو کشید
و کامل یادش اومد
همه چیز رو
همه جاهایی که دوست داشت رو
بالای کمد
همه بازی ها رو یادش بود
دست بازی محبوبمون رو
چقدر دل تنگش بودم
چقدر حس خوبیه داشتنش
چقدر خوبه که میبینی بعد از اینهمه وقت آدمو یادشه
چقدر سخته وقتی صبح ساعت 4 بیدار میشه و دلش میخواد بازی کنه :))
از اول مرداد برگشته خونه
کاش میتونستم برای همیشه نگهش دارم