بعد مدتها برگشته بود
من و آنی ذوق زده از دیدنش ، ولی اون ظاهرا ذوقی براش نمونده بود ، خورد تو ذوقمون!
بعدش عذرخواهی کرد ، گفت فقط یکم یخش باز نشده ، و بعدش که آب شد ، همون بود ؟! نمیدونم ، خب ما هم همون نبودیم ، توقعی هم نبود که همون باشه ، اصلا وقتی ازمون پرسید عوض شده یا نه؟ چون خودش فکر میکرد عوض شده ، گفتم ما یادمون نمیاد خودمون چه جوری بودیم چه برسه به اون .
بهم گفت عوض شدم ، حالا بیشتر از خودم حرف میزنم و اطلاعات میدم. بهش گفتم تغییری نکردم ، فقط شاید امروز اینجوریم و فردا باز مثل سابق باشم ، بهش گفتم کلا با حرف زدن مشکل دارم ، فقط وقتایی که فکر نمیکنم ، زیاد حرف میزنم .. هروقت فکر میکنم ، به نتیجه میرسم چرا باید حرف زد؟ قراره با این حرف زدن به چی برسم؟ یا اصلا این حرف ارزش زدن داره یا نه؟
ی بار به یکی گفتم حرفا اغلب مزخرفن ، بعضی حرفا فقط مزخرف خاکسترین!!
ولی خوب بود ، دیدن دوستی که شاید عوض شده باشه ، ولی هنوز دوسته .
مدتهاست فهمیدم که ادم به دوست احتیاج داره ، حتی شده دوست چند وقت ی باری.