درخشش ابدی ذهن یک برف !!!

برف ... برف ...

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

نمیدونم چی شد که یادش افتادم.. یاد اون روزا

دو سه ماه از نامزدیمون گذشته بود و باهاش رفته بودم کیش .. خونشون.. توی سوئیت پایین بودیم.. ماه رمضون

مرد من بود اونموقع.. سرکار میرفت بندرگاه..لباساش رو با دست براش میشستم و لذت میبردم از اینکار!!!!

بعد برگشت برای خواهرم تعریف کردم که چقدر عاشقشم.. حتی در این حد که از شستن لباساش لذت ببرم

و همین مرد من.. تبدیل شد به مرد دیگری.. یا مرد دیگران

فکر نکنم این چیزا رو یادش بیاد

فکرنکنم کسی براش اینکارا رو بکنه

فکر نکنم خودمم دیگه برای کسی اینکار رو بکنم

یا حداقل دیگه لذت نخواهم برد

دیگه از عاشق شدن لذت نخواهم برد و این خیانتیست که در حق من کرده

با یاد حال اون روزهام فقط لبخند به لبم میاد

کم سن بودم و. عاشق و حتی فکر این روزها رو هم نمیکردم

فرداها چه اتفاقاتی خواهد افتاد که این روزها حتی فکرش رو هم نمیکنم..نمیدونم

دلم میخواد فکر کنم اتفاقات بد زندگیم تموم شدن و بقیه زندگیم قراره اتفاقات خوب بیفته

شب قدره

از خدا بجز همه آرزوهای عام.. برای خودم اتفاقات خوب و سرشار از شادی میخوام.. از خدا براش ندامت بی پایان میخوام

خدایا .. کاری کن دل قرار بگیرد

خدایا خسته ایم .. دلگشاتر از تو کیست؟!

خدایا گفتی دل شکسته باید آورد .. دل از این شکسته تر میخواهی؟!



حالا بعد از گذشت حدود 7 ماه

ی روزایی خوبم ، اصلا تو کل روز و شب شاید فقط چند لحظه یادش بیفتم

ی روزایی نه ، با یادش بیدار میشم و با یادش می خوابم ، نه با یادش 

با خاطراتم

خوب یا بد

میگذره بهرحال ..

کار هم تمومه فعلا

بقیه هم هستن .. ولی بی فایده ان .. همشون 

کتاب خوندم بعد از مدتها 

چیزهای تیز .. جنایی ، تقریبا خوب 

من پیش از تو رو هم خوندم ، از سر بیکاری .. رمان معمولی عاشقانه ، هیچ چیز خاصی نداشت که جلبت کنه و چیز آزاردهنده ای هم نداشت که از خوندن منصرفت کنه ، ی معمولیِ تمام عیار 

فیلم دیدم ، خشکسالی و دروغ .. جامعه امروز ما

هفت ماهگی .. بازم جامعه

نیمه شب اتفاق افتاد شاید ساده بود ولی خوش ساخت تر


تو فکرشم که درس بخونم ، بواسطه درس استقلالم رو پیدا کنم 

شایدم ی راه فرار ، ی جای دور از همه 

میدونم پشیمون میشم از دوری ، ولی الان دلم میخواد که کسی نباشه 

باید بدونم چی بخونم .

ماشین 1