درخشش ابدی ذهن یک برف !!!

برف ... برف ...

بعضی ها میگن ، بالاخره تموم شد.

برای من اما ،

یهو شروع شد و یهو تموم شد

زندگی 8 ساله ام

نمیدونم دوستش داشتم یا نه

خوشبخت بودم یا نه

کم و کسری داشت ، اما بود

و حالا دیگر نیست ..

حالا که فکر میکنم میبینم از اولم نباید میبود.

حالا نخ بادبادک پاره شده ..

حالا چیزایی رو میبینم که قبلا نمیدیدم

حالا انگار از دور ، بهتر میتونم قضاوت کنم

فقط باورم نمیشد .. هیچوقت .. این میزان از قصاوت ، از دنائت ، از پستی و رذلی و ... رو از کسی ببینم

فقط باورم نمیشه .. همین

هنوزم باورم نمیشه و

کاش خاطره های روزای آخر یادم نیاد

چون قبلترش رو اصلا یادم نمیاد

چه اصراری داشت بر بودن و چندسال بعد همان اصرار به نبودن

حالم خوب میشه .. میدوونم

من هیچی از دست ندادم

من حالم خوب میشه ... از همیشه بهتر ،  بهتر از قبل

اصلا اتفاقی نیفتاده .. فقط یک اشتباه رو پاک کردم و باید خوشحال باشم

همیشه یاد حرف ترانه علیدوستی تو فیلم زندگی مشترک آقای و خانم میم می افتادم

یک چیزی میگفت شبیه اینکه چرا باید پای تصمیمی که چندسال پیش گرفتیم وایسیم ؟!

برای من هم همینطور بود ، من نمیتونستم دیگه ، ولی اون نخواست و حالا من برنده ماجرام ..

برنده ماجرا نه داغونه ، نه گریه میکنه ، نه هیچی ، ... باید باید فقط سعی کنه حالش خوب باشه ..

من خوبم ، شاید بهترم بشم




پ.ن: این یکماه اخیر که شروع شد و تموم شد ، حواسم پرته انگار

تاریخ دستم نیست ، ولی میدونم تو شناسنامه 24/8/95 زدن

روزی که همونی شدم که بودم

خودم!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی