دلم میخواد بگم؟
دلم میخواد بنویسم؟
نه
الان خالی ام
الان دیگه هیچی نیست
ی حس حسادت؟! به چی؟ به چیزی که از دست دادم و نمیخواستمش ، وچون فقط از دست دادمش فکر میکنم میخواستمش
به درک
هیچ چیز نمیمونه و فقط به درک
اصلا چیزی مهمی نبود ، چیزی برام نداشت
باید خودم رو جمع و جور کنم .. باید !
باید کارمو بکنم .. برم فقط
باید !!
نباید موند .. دید ..
دنیا رمان نیست
باید بتونم تا سال دیگه خودم رو جمع و جور کنم
هنوز جوونم
هنوز وقت هست
هنوز میتونم به اونچه که میخوام برسم
فقط باید راه درست رو پیدا کنم
راه درست ..
باید تصمیم بگیرم که چیکار میخوام بکنم
که چیکار میتونم بکنم
فقط میدونم میخوام برم
حتماااااا
اون .. به درک
من شکستی نخوردم ، نباید اداشو در بیارم
فقط ی اشتباه بوده که پاکش کردم
و تونستم ازش قصر در برم
حالا دیگه حتی عصبانی هم نیستم
ناراحت هم
چقدر میچرخه حالم
چقدر میگرده
از این رو به اون رو
حال و احوال عجیبی شدن این روزا
فقط دلم میخواد ببینم که پشیمون میشه و دلتنگ .. همین.