درخشش ابدی ذهن یک برف !!!

برف ... برف ...

مرد بی وطن

نویسنده : کورت ونه گوت

مترجم: زیبا گنجی ، پریسا سلیمان زاده

انتشارات :مروارید


کورت ونه گوت از جمله نویسندگان محبوب من است.پس "شدیدا" کتابهایش رو برای خواندن توصیه میکنم.

اولین کتابی که ازش خوندم ، " گهواره ی گربه " بود. کورت در اون کتاب ، یک دین خیالی با عنوان " باکونونیسم" معرفی کرده بود. البته با رگه های از طنز !!!

باکونونیسم بر پایه فوما شکل گرفته که به معنی دروغ‌های بی‌ضرر است. بر این اساس، دین باکونونیسم و تمام متون مقدسش بر پایه دروغ است ولی با این حال کسانی که به آن ایمان دارند و از دروغ‌هایش پیروی می‌کنند به آرامش ذهنی رسیده و زندگی خوبی خواهند داشت. باکونونیسم باعث می‌شود تا پیرو آن «با فوما زندگی کند که او را شجاع، مهربان، سلامت و شادمان می‌سازد.»

اولین جمله اسفار باکونون : «همهٔ چیزهای راستی که می خواهم به شما بگویم، دروغ‌های بی‌شرمانه‌اند.»



کتاب مرد بی وطن ، مجموعه مقالات کورت است که در سال 2005 منتشر شده اند.

شاید بشه اسم طنز سیاسی اجتماعی رو این مقالات گذاشت. و بعضی از قسمت های کتاب مربوط به سیاست های ایالت متحده است که بنده به دلیل بی اطلاعی از حوزه سیاست ، چندان متوجه نقد کورت نشدم .

بهرحال کتاب های کورت ، سرشار از جملات به یاد ماندنی هستند.


بخش هایی از کتاب :

 *حتی ساده ترین جوک ها هم تا حدی ریشه در ترس دارند، مثل این سوال " سفیدی تو فضله ی پرنده چیست؟" شنونده، انگار که توی مدرسه پای تخته صدایش کرده باشند، یک آن ترس بَرَش می دارد که نکند جواب پرتی بدهد. وقتی او جواب را می شنود که " آن هم فضله ی پرنده است." آن ترس بی اختیار را با خنده از خود می راند. از این امتحان قسر در رفته خوشحال است.


* اگر میخواهی پدر و مادرت را واقعا آزار بدهی و دل و جرات هم جنس بای را هم نداری، کمترین کاری که می توانی بکنی این است که دنبال هنر بروی. شوخی نمیکنم. از راه هنر نمی شود زندگی را چرخاند. هنر شیوه ای انسانی ست برای هرچه تحمل پذیرتر کردن زندگی. خدا گواه است در پیش گرفتن فعالیت هنری، حالا چه خوب و چه بد، راهی ست برای تعالی روح انسان. زیردوش آواز بخوان. با ساز رادیو برقص. قصه بگو. برای رفیق ات شعری بنویس، حتی شده یک شعر آبکی. تا جایی که می توانی از این کارها بکن. پاداش هنگفتی نصیبت خواهد شد. چیزی خلق خواهی کرد.


*حقیقت این است که آگاهی ما از زندگی آن قدر کم است که واقعا نمی دانیم خبر خوب چیست و خبر بد چیست.

* یک سر سیگار آتش است و سر دیگرش یک احمق.

*جوامع الکترونیکی هیچ ثمری ندارند. هیچ چنگی به دل نمی زنند. ما عروسک خیمه شب بازی شده ایم. چقدر قشنگ است که آدم بلند شود و از خانه بزند بیرون و کاری انجام دهد. ما برای علافی به کره ی زمین آمده ایم. اگر کسی جز این گفت، چرت گفته است.

*اگر خدای ناکرده روزی من مُردم، این را روی سنگ قبرم بنویسید: تنها دلیل او برای اثبات وجود خداوند، موسیقی بود.

*کسانی که اهل موسیقی هستند عملا به زندگی علاقه ی بیشتری دارند تا آن هایی که اهلش نیستند. هدیه ی ارزشمندی که آمریکایی ها افریقایی تبار در دوران بردگی به تمام جهانیان دادند، چنان گرانقدر بود که اگر هنوز هم بسیاری از خارجی ها سر سوزنی ما را دوست داشته باشند از برکت آن است. تنها علاج افسردگی فراگیر جهانی، هدیه ای ست به نام موسیقی بلوز.

گفتم هدیه به جهانیا؟ البرت مورای ، می گفت در دوران برده داری در این کشور- ننگی که هرگز به طور کامل از آن خلاصی نخواهیم یافت- میزان خودکشی سرانه در میان برده داران به مراتب بیش از میزان خودکش در میان برده ها بود. علتش این بوده که برده ها برای کنار آمدن با افسردگی راه چاره ای سراغ داشتند که اربابان سفید پوست شان از آن بی نصیب بوند: آن ها می توانستند با نواختن و خواندن بلوز ، جن خودکشی را از خود بتارانند.او چیز دیگری هم می گوید که من هم قبولش دارم. می گوید شاید بلوز نتواند افسردگی را به طور کامل از خانه ای بیرون کند، اما می تواند آن را به گوشه های اتاقی که در آن نواخته می شود پس براند. بنابراین لطفا این را آویزه ی گوشتان کنید. خارجی ها ما را به خاطر جازمان دوست دارندو اگر از ما بیزارند بخاطر آزادی و عدالتی که ازش دم می زنیم نیست. حالا دیگر به خاطر خودپسندی مان از ما بیزارند.

*آدم ها از گذشته تا حال دنیا را به گند کشیده اند. بزرگترین حقیقتی که رودرروی ماست- همان چیزی که شاید باعث شود باقی عمرم دیگر دل و دماغ شوخی نداشته باشم- این است که میبینم دیگر کسی برای این سیاره تره هم خرد نمیکند.

*بشر در یک میلیون سال گذشته ، ناچار بوده در مورد بیشتر چیزها گمانه زنی کند. شخصیت های برجسته در کتاب های تاریخی ما ، جذابترین و گاه مخوف ترین گمانه زن ها بوده اند.می خواهید اسم دوتایشان را ببرم؟ ارسطو و هیتلر. یکی گمانه زن خوب و دیگری گمانه زن بد.
 توده های بشر هم در طول اعصار ، درست مثل وضعیت کنونی ما احساس می کردند که سواد کافی ندارند و در واقع جز قبول یکی از این گمانه زن ها ، چاره ی دیگری نداشتند.

باید قبول کرد که گمانه زن های سمج، گاهی این شهامت را به ما بخشیده اند تا مصائبی را که هیچگونه درکی از آنها نداشته ایم تاب بیاوریم. خشکسالی، طاعون ، فوران آتش فشان، نوزادان مرده - گمانه زن ها اغلب این توهم را در ما ایجاد کرده اند که بدبختی و خوشبختی را می توان فهمید و در عمل با درایت می شود تا حدودی با آن کنار آمد. اگر چنین توهمی نبود، همه ی ما مدت ها قبل وا می دادیم.

اما در حقیقت ، گمانه زن ها نسبت به مردم عادی بیشتر که نمی دانستند هیچ، گاهی کمتر هم می دانستند. خاصه وقتی این توهم را به ما تلقین می کردند که ما سوار بر سرنوشتیم.


* به نظر من یکی از بزرگترین اشتباهاتی که مرتکب می شویم، البته به جز ادمیزاد بودن مان، مربوط به واقعیت زمان است. ابزار زیادی داریم مثل ساعت و تقویم، که با آن ها زمان را عین کالباس برش می دهیم و طوری این برشها را نامگذاری میکنیم که انگار صاحب اختیارشان هستیم و آنها تغییرناپذیرند، اما واقعیت این است که احتمال دارد این برش ها ریزتر شوند، یا مثل ذرات جیوه پراکنده شوند.


* فکاهه راهی است برای مقاومت در برابر مشقات زندگی، برای در امان ماندن از آنها. بالاخره به ستوه می آیی، خبرها خیلی ناگوارند، دیگر از دست فکاهه هم کاری ساخته نیست. تنها کاری که دلم میخواست بکنم این بود که باخنده مردم را تسکین بدهم. فکاهه می تواند یک تسکین باشد، عین قرص آسپرین. اگر بدانم تا صدسال آینده باز هم لب های مردم به خنده وا می شود، قطعا خشنود خواهم شد.


* عموی خوبی داشتم، عموی مرحومم آلکس.با معلومات و فهمیده بود. دلخوری عمده اش از آدم ها این بود که میگفت: بیشتر مردم وقتی خوشحال اند خودشان حالیشان نیست. برای همین مثلا وقتی در تابستان زیر درخت سیب لیموناد می نوشیدیم و خوش خوشک از این در و آن در می گفتیم، مثل زنبور عسل وزور می کردیم، عمو آلکس یک دفعه رشته ی چرت و پرت های خوشایندمان را پاره می کرد و با صدای بلند می گفت" آخه اگه این قشنگ نیست، پس چی قشنگه؟" حالا من هم همان کار را می کنم، بچه ها و نوه هایم هم همین طور.

ترو خدا وقتی شاد هستید ، لطفا آن دم را دریابید و به هرشکلی که می توانید، با صدای بلند یا زیرلب یا توی دلتان بگویید" اگه این قشنگ نیست ، پس چی قشنگه؟"


پ.ن: دلم میخواد حداقل نصف کتاب رو اینج بنویسم .

پ.ن 2: حس خوبیه !!

 اینکه " ببینی یه نفر همه رو بخاطر تو پس زده واسه ی رسوندن ِ خودش به تو همه ی راهو نفس نفس زده"؟؟!!!

انکار نمیکنم که این هم حس خوبیه ---

ولی منظورم حسیه که وقتی کتابی رو در دست میگیری و با خوندنش خنده ات میگیره ، خنده ای صدادار!!!این حــس خوبیــــــــه!!

حالا فکرش رو بکن ،توی مترو باشی

ساعت 7 صبح که همه خواب الودند، یا ساعت 7 شب که همه خسته اند و

خودتم خسته ای و حتی جایی هم برای نشستن تو مترو پیدا نکردی و کف واگن ، زیر سایه کیف ها ولو شدی و این کتاب رو میخونی و هرازچندی میخندی !!! " اگه این قشنگ نیست، پس چی قشنگه؟"

عمو کورتی ، ازت ممنونم بخاطر اینکه تا آخر عمر این حس بذله گوییت رو حفظ کردی !!! کاش هنوز بودی و مینوشتی .





نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی