درخشش ابدی ذهن یک برف !!!

برف ... برف ...

برادران سیسترز

نویسنده : پاتریک دوویت

ترجمه: پیمان خاکسار

انتشارات: نشر چشمه

قیمت :18000 تومان


بخاطر تعریفی که از این کتاب توی چندوبلاگ خوندم ، ترغیب شدم به خریدنش

توی نشر چشمه هم آقای فروشنده که خودشون هم از کتابخونهای قهار بودن ، از این کتاب تعریف کردن و گفتن اینکه عالیه !!

کتاب بدی نبود ،اصلا بد نبود ، ولی عالی؟! حالا که بعد از یک هفته یا ده روز کتاب رو تموم کردم ، میتونم بگم از نظر من جزو کتاب های خوب هست ، تازه اونم با اغماض :|

کتاب خوب شروع میشه ، داستان دو برادری که در دنیای وسترن ، برای کشتن فردی اجیر می شوند.

کتاب دارای داستان خطی است با نثری طنز، به دور از هیجان های لازم ، حداقل برای من .

تقریبا در یک سوم پایانی کتاب ، برادران ( ایلای و چارلی) متوجه می شوند فردی که برای کشتنش اجیر شده اند ، به فرمولی دست پیدا کرده که می تواند طلای موجود در رودخانه را درخشان کرده و منجر به استخراج طلای بسیار شود.




بخشی از کتاب :

در دنیای عبوس و ایستای حقایق و آمار و ارقام بی چون و چرا حدودا بیست و پنج دقیقه طول کشید تا درخشش طلا متوقف شود، ولی دقایقی که ما در رودخانه گذراندیم ، نه کوتاه بودند و به بلند، انگار در محدوده ی مفهوم زمان نمی گنجیدند. این احساس را داشتم که بیرون از زمان ایستاده ایم ، تجربه مان به قدری نامعمول بود انگار به جایی صعود کرده باشیم که در آن چیزهایی مثل دقیقه و ثانیه نه تنها غیر ضرور بلکه لاوجود بودند.

شخصا فکر نمیکنم بخاطر ثروتی بود که پشته های طلا نویدش را می داد ، بیشتر به این برمیگشت که تجربه ی ما از ذهن یکتای یک انسان متولد شده بود. من هیچوقت به مفهوم انسانیت فکر نکرده بودم و اصلا نمی دانستم که از انسان بودنم خوشحالم یا نه، ولی این بار احساس می کردم به توانایی ذهن انسان افتخار می کنم، به موشکافی و پشت کارش. از زنده بودنم به شدت شاد بودم و خوشحال که خودم هستم.

آن لحظه ، آن موقعیت در زمان، تا موعد مرگم شادترین لحظه زندگی ام باقی خواهد ماند. بیش از حد خوشحال بودم ، طوری که فکر کردم انسان هرگز نباید به این درجه از رضایت برسد، چون آن لحظه باعث شد تمام شادی هایی که پس از آن در زندگی ام پیش آمدند در نظرم بی ارزش و حقیر جلوه کنند. به هر حال آن حس چیزی نبود که پایدار بماند. بعد از آن ناگهان همه چیز دوباره به بدترین شکل ممکن نادرست و سیاه شد. پس از آن همه چیز مرگ بود و نابودی .

صفحه 244


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی