درخشش ابدی ذهن یک برف !!!

برف ... برف ...

هنوز سه ساعت از تمام شدن تئاتر نمیگذره که من دلتنگش شدم ، همانطور که دلتنگ فیلم "اژدها وارد می شود" شدم

تئاتر نمیگم بی نظیر بود ، چون نبود ، کم و کاستی داشت ولی با نقایصش دل می بُرد

موسیقی اش دل می لرزاند و اشک به چشم می آورد

در حین تماشا که نه ، غرق شدن در تئاتر ، به این فکر کردم که چرا میگن جعبه جادو ؟ تلویزیون و سینما در مقابل تئاتر ، هیچ هستن ، هیچ !!

جوری که من محو تئاتر شدم و چشم ازش برنداشتم ،  موقع تماشای هیچ فیلمی تجربه نکرده بودم

در حین اجرا ، حتی برای مکالمه دو کلمه ای ، اونم در این حد که بگم عالی ان ، عالی ، صورتم رو نچرخوندم که لحظه ای رو از دست ندم.

و فقط کاش که از اشعار سعدی در تئاتر مختص شمس و مولانا استفاده نمیشد.

کاش حرکات نمایشی شبه پارکور و هیپ هاپ در نمایش نبود.

و کاش با یک ربع تاخیر برگزار نمیشد .




پ.ن:

چند دقیقه مونده به اجرا ، دو مرد و دو زن با سه بچه( هرسه زیر 7 سال که ظاهرا ممنوع بود ورودشون) ، اومدن صندلی های مجاور ما رو اشغال کردن و وحشت عجیبی بهم دست داد ، اصلا گریه ام گرفته بود ، نگاه کردم دیدم هیچ جای سالن ، بچه ای ننشسته جز پیش ما :d به شانس خوبمون درود بیکران فرستادیم و خداروشکر بچه ها در طول اجرا عالی بودن و هیچ پارازیتی ننداختن :D با تشکر از بچه ها و البته پدر ومادرشون:d

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی